106

ساخت وبلاگ

من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم. من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم. من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم. 106...
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 9 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 18:16


من نہ عاشق بودم
و نہ محتاج نگاهے ڪہ بلغزد بر من

من خودم بودم و یڪ حس غریب
ڪہ بہ صد عشق و هوس مے ارزید

من خودم بودم دستے ڪہ صداقت میڪاشت
گر چہ در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجرہ اے
ڪہ بہ سرسبزترین نقطہ ے بودن وا بود

و خدا میداند ...
بے ڪسے از تہ دلبستگے ام پیدا بود...

*********

106...
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 12:53

هکر عزیز که چندماهی هست مهمترین ایمیل مرا هک کردی و به رمز بلاگفا اینستا و سایر چیزها دست پیدا کردی...آرشیو اینجا را کم کم و هر از چند گاهی آرام آرام پاک می کنی...تمام ایمیل هایی که فکر می کردی مهم نیست (اما نمیدانی چقدر برای من یادگار یا حیاتی بود) را پاک و میل باکسم را خالی کردی...اگر میشد یکبار تو را از نزدیک ببینم و از خودم و زندگیم و احوالات این روزهای دلم برایت بگویم مسلما از اینکه از میان اینهمه آدم مشهور با سرهای پر سودا و حساب های بانکی پر ، به همچین موجود خسته ، زخمی و دلمرده ای دستبرد زدی احساس عبث بودن و به کاهدان افتادن میکردی.نمیدانم قصدت از صرف کردن این میزان از انرژی ، هزینه و زمان زیاد برای آدمی به ناچاری من چیست...راستش خیلی وقت است که حضورت را احساس کردم اما حتی رمقی نبود که چاره ای بیاندیشم یا بپرسم چرا...آنقدری که فکر می کردی جذاب نیستم...چیزی برای کَندوکاو یا هویدا و کشف شدن ندارم...لطفا رهایم کن...بگذار این صفحه ی سفید بی خاصیت و خنثی و خاکستری برای خودم باقی بماند...همین یک تکه جا که شب ها به آن پناه می آورم و از صفحه ی بروزشده هایش آدم هایی که دوستشان دارم را بخوانم و احساس زنده بودن کنم یا گاهی چیزکی بنویسم...دنیای نوشته های وبلاگی غایت من است در جایی که همه چیز از من دریغ شده لطفا این غایت را از من نگیر...در دنیایی که رحم و انصاف قحط آمده خواهش می کنم تو به من رحم کن و توی همین یک تکه جا رهایم کن تا توی پوسته ی تنهایی خودم بخزم...اگر مایل بودی کامنت بگذار تا باهم صحبت کنیم... 106...ادامه مطلب
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 12:53

در زندگی ام بعضی ها از سر حسادت و بعضی ها برای لذت بردن عادت به رنجاندنم دارند...من اما در مقام تماشا و جایی ایستاده ام که فقط شاهد باشم...مدام با خودم تکرار می کنم برای مشاهده آمدی از بلندای سکّوی انسانیت پایین نیا...چارچنگولی چسبیده ام به یک سری قواعد و مرزبندی های ذهنی و با تمام قوا مقاومت میکنم که از قاعده های باارزشم دست نکشم حتی اگر ذلیل و ذله شدم...از آخرین سونامی زندگی ام مدتی میگذره ، همه چیز خیلی وقت است اهمیتش را برایم از دست داده...امشب ازم پرسیده شد اگر مجری یک مسابقه ی تلویزیونی همین الان به تو زنگ بزند و بگوید تبریک خانوم ، شما برنده ی ده هزار میلیارد وجه نقد شدید چه حسی خواهم داشت؟ پاسخم هیچ بود...واقعا هیچ حسی نخواهم داشت ، واقعا حس می کنم همه چیز آنقدر بی اهمیت و گذراست که شادی بعدش احمقانه است...حتی یک دنیا مکنت و عزت هم خوشحالم نمی کند...از آن سر ماجرا با خودم فکر کردم برعکسش هم صادق است، یعنی اگر در آن و یک لحظه همه چیزی که برایش دویده و زمین خورده ام را هم از دست بدهم باز هم هیچ حسی نخواهم داشت...حتی آدم ها یا روابط انسانی ام را (!!)...اما برخلاف چندماه پیش اصلا احساس بدبختی نمی کنم...احساس خالی بودنی همراه با رضایت دارم...دوستم به شوخی می گوید بوی خون میدهی حتما میخواهی شهید بشوی بعد قاه قاه میخندد.سِر شدم و دیگر چیزی برایم مهم نیست...طعنه ها را به جان میخرم...چشم بینا شده ام و به همه چیز زُل زُل نگاه می کنم و لبخند میزنم تا بگذرد احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند آنقدر که باید خوشحالم کند. لذت بردنم از همه چیز مقطعی و لحظه ایست و حال یک آدم کاملا بی حس شده را دارم که قدم بعدی را نمی داند کجا برداشته. روزها که دیگر نه...باید بگویم هفته ها بشدت سریع می 106...ادامه مطلب
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 12:53

و گفت عبادت ده جز است 

نه جز گریختن از خلق ،

و یک جز خاموشی .

106...
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 20 فروردين 1399 ساعت: 9:51

آدمی گاهی حیرون میمونه از هیچ چیزی نگفتن...

با که باید گفت این حال عجیـب؟

106...
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 4:31

از بهار بگویم...دومین روز از اردیبهشت ماهی که گذشت بعد از چهار سال و چند ماه از گذر دوران ملال آور و پر فراز و نشیب عقد با برگزاری یک مراسم ساده در معمولی ترین تالار شهر...با سرو یک شام ساده راهی خانه 106...ادامه مطلب
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 4:31

 عزیزدل مادر...با اینحال که من و پدر برایت دعوت نامه نفرستادیم و کاملا بدون آمادگی قبلی مهمان ناخوانده ی ما شده ای...اما نمی خواهم ناخواسته صدایت کنم...خدا خواسته واژه ی شایسته تریست...تو همان معجزه ا 106...ادامه مطلب
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 4:31

جوجه ی قشنگم...ازت ممنونم که شکم تنگ و تاریک و نه چندان راحت مامان رو تحمل میکنی...این دنیا اونقدرها هم شگفت انگیز نیست طفل من...خواهش می کنم برای بیرون اومدن زیاد عجله نداشته باش و این چند هفته ی باقی مونده رو هم دووم بیار و همون تو بمون...تو باید به اندازه ی کافی قوی باشی جانکم...

106...
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 4:31

تعهد برام مثل یه بادومه

بادومی که ‌شیرین و خوشمزست ، جویدنش هم دلپذیر و گواراست

راحت میشه جوید و قورتش داد...از گلو هم به آسونی میره پایین

اما اگه بادوم توی دهنت تلخ و بدمزه بود نمیجویش...نمیتونی بجویش!!

فقط تفش میکنی بیرون

همین

آدما هم همینن

اگه یه روزی مجبور بشم...با چرخوندن بقایای اون بادوم تلخ و گزنده و ناگوار توی دهنم ، خودمو آزار نمیدم

چه اهمیتی داره که تصمیماتت توی زندگی خوشایند سایرین نباشه!

 

106...
ما را در سایت 106 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : miss-masiha بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 4:31